تعداد کل بازدید : 106478

  بازدید امروز : 121

  بازدید دیروز : 1

لحظه

 
[ و چون زیاد بن ابیه را به جاى عبد اللّه پسر عباس به فارس و شهرهاى تابع آن حکومت داد ، در گفتارى دراز که او را از گرفتن خراج پیش از رسیدن وقت آن نهى فرمود گفت : ] کار به عدالت کن و از ستم و بیداد بپرهیز که ستم رعیت را به آوارگى وادارد و بیدادگرى شمشیر را در میان آرد . [نهج البلاغه]
 
نویسنده: میثم مهربانی ::: شنبه 86/10/22::: ساعت 1:50 عصر

 

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

 

 

چند بار تا حالا ، حالمون عوض شده؟ چند بار در طول عمرمون از یه چیزی خوشمون اومده و بعد ازش بدمون اومده یا بر عکس؟ چندبار با چیزی موافق بودیم و بعد باهاش مخالف شدیم و فهمیدیم اشتباه کردیم یا برعکس؟ چندبار کاری رو که فکر می‏کردیم درسته انجام دادیم و بعد پشیمون شدیم و فهمیدیم اشتباه می‏کردیم؟ چندبار تا حالا از اینکه با عجله چیزی رو قبول یا رد کنیم پشیمون شدیم و باز هم همین کار رو کردیم؟

چقدر تا حالا گناه کردیم و بعد از لذتی که بردیم حالمون گرفته شده و به قول خودمون توبه کردیم ولی دوباره بعد یه مدت همون گناه رو تکرار کردیم؟ چند بار تو عصبانیت حرفی زدیم که دل کسی رو شکونده و بعد پشیمون شدیم ولی هر دفعه دوباره همون آش و همون کاسه بوده؟ و چندبار...

چند بار در طول عمرمون ؟ چند بار در سال؟ چند بار در ماه؟ .... و چند بار در روز؟

چقدر و تا کی می‏خوایم همه رو ... که نه خودمون رو گول بزنیم؟ تا کی می‏خوایم هر روز بساط حقه‏بازیمون رو یه جا و یک جور پهن کنیم و سرمون رو تو برف باورهایی که برای خودمون میسازیم فرو کنیم و فکر کنیم محور حقیقت افکار پوچ و باورهای غلط ماست که با رنگ و لعاب های مختلف دینی و علمی و ادبی و هزار چاشنی و ادویه دیگه قالب خلق خدا می‏کنیمشون و با هزار قدرت عقل و منطق برای خودمون توجیه‏شون می‏کنیم.

باباجون منی که انقدر متغیره حالم و نمی‏دونم اینی که الان می‏گم یه ساعت دیگه بهش پای بندم یا نه ، چرا باید تا یه خورده حس کردم حالم خوبه و به زعم خودم خدا ممکنه یه ذره دلش باهام نرم شده باشه  یا اینکه چیزی خوندم و فکر کردم چیزی بارم شده - که حالا معلومم نیست شده باشه یا نه و اگه شده تازه معلوم نیست چیه - دهنمو باز کنم و شروع کنم به وعظ و نصیحت دیگران که بله.... چنین است و چنان نیست... خدا اینجوری دوست داره و اونجوری دوست نداره ... حق اینه و اون نیست... شما چرا عوض اینکه اینجوری کنی اونجوری می‏کنی ... و از این قبیل .

آخه مایی که تا حالا یه کار رو صد بار انجام دادیم و صدبار هم ازش پشیمون شدیم ، حرفی رو صد بار زدیم و صد بار ازش برگشتیم ، هزارها بار توبه کردیم و هزارها بار توبه شکستیم دیگه باید از خودمون خجالت بکشیم که چرا ادعای ارشاد دیگران رو می‏کنیم و دم از حرفایی می‏زنیم که اگه به روال گذشته زندگیمون نگاه کنیم برای خودمون هم باعث سرافکندگیمون میشه و خلاصه قبایی رو به تن خودمون بکنیم که برای پدرجدمون هم گشاده.

طرف تا دیروز مثل چی بند نفسش بود و هنوز هم معلوم نیست از بندش در اومده باشه - که البته معلومه که در نیومده ، فقط رنگ بندش عوض شده - شروع میکنه به گفتن که بعله... شما چرا عوض اینکه انقدر دنبال این مسائل برید از اشتباهاتتون توبه نمی کنید و به سمت خدا نمیاید؟!! چرا انقدر رو اشتباهتون پا فشاری می‏کنید؟!!  چرا انقدر به شیطون میدون می‏دید؟!!

تازه وقتی ازش می‏پرسی

عزیز من! الان چند وقته که از این اشتباه بزرگی که کرده بودی به قول خودت توبه کردی؟ این دفعه چندمه که توبه می‏کنی ( یا بهتر بگم چند بار تاحالا توبه کردی که این کارا رو نکنی و دوباره کردی؟) از وقتی که توبه کردی تا حالا چند روز گذشته ؟ تازه تو این چند روز چند بار دلت تنگ شده که اون کارا رو تکرار کنی و تو رودربایستی خودتو و خدا گیر کردی؟ اصلن بگو ببینم دفعه قبلی که توبه کرده بودی این کارارو نکنی و بعد دوباره تکرارش کردی، به قولت خودت این توبه‏ت! چقدر طول کشید؟

بر می‏گرده می‏گه بابا من شرایطم فرق می‏کرد ، اوضاعم بد بود ، کاش اون دنیا خدا بهم فقط یه ذره اجازه حرف زدن بده، فقط یه ذره ...

بعد می‏گی : اگه دوباره به دنیا بیای این کار رو تکرار می‏کنی؟

با پررویی می‏گه : اگه شرایطم همینی باشه که بود آره . ولی اگه عقل الانم رو داشته باشم نه!

این توبه یه آدمه! اینه مفهوم پشیمونی! این توبه کسیه که خودشو واعظ دیگران می‏دونه! و جالب تر اینکه از همین حرفها هم با هزار توجیه فرار می‏کنه و حاضر نیست حتی بهشون فکر کنه و میگه من اصلن اینجوری که تو می‏گی نیستم!

چقدر بد وضع آدمای مثل منی که حالشون اینجوریه! چقدر حالم ازین آدما بد میشه! ( به کسی نگین ها همین چیزایی که الان دارم می‏نویسم هم شبیه همین کارای چندش آوریه که گفتم. ولی خدا می‏دونه فقط درد دله نه وعظ!) و چقدر بیشتر حالم بد میشه از آدمایی که تا دوتا حرف به ظاهر خوب از این آدما می‏شنون با نیت های پاک و البته گاهی هم ناپاک، دورشونو می‏گیرن که به‏به تو چقدر دلت پاکه ، خوش به حالت که انقدر زلالی، اینایی که میگن تو بدی خودشون اسیر نفسن و...

چه بد بختند آدمای مثل من و چه بد بخت ترن آدمای تمجید کننده. آخه من نمی‏دونم چرا خودمونو می‏کنیم مرکب شیطون؟!

بابا جون تمجید از کسی که نمی‏دونی تو چه وضعیه و نمی‏دونی یه ساعت دیگه چه حالی داره واسه چیه؟

از اون طرف آخه این من -که وصف کردم- چه جوری می‏تونم بگم خوب شدم و تازه به خودم اجازه بدم دیگران رو هم نصیحت، توبیخ ، قبول یا رد کنم؟!

«وقتی بگیم ما دیگه تو مسیر حقیم که لحظه آخر زندگیمون رو هم گذرونده باشیم و تا اون لحظه تو مسیر حق استوار مونده باشیم»

دیگه باید خودمون بفهمیم کی ‏میشه این حرف رو زد.

داستان سفر کاروان امام حسین(ع) رو به سمت کربلا بخونیم. بودن آدمایی که شش ماه با حضرت سفر کردند و تو کاروان ایشون بودند ولی شب حادثه به لشکر دشمن پیوستند و یا از معرکه فرار کردند. یعنی درست در لحظاتی که باید حق و باطل مشخص می‏شد و سره از ناسره جدا. تازه خیلی از اونایی که تیر به سمت خیمه‏های امام حسین (ع) رها کردند پیشونیشون جای سجده داشت و برای جنگیدن با پسر پیغمبر خدا غسل شهادت کرده بودند و فکر می‏کردند برای خدا می جنگن. شیطون نمیاد تو رو مون وایسه و زل زل بهمون نگاه کنه بگه سلام من شیطونم بیا می خوام گمراهت کنم. درست همون موقعی که فکر می‏کنیم در راه حقیم و به مقامی رسیدیم در سلوک، باید بترسیم که داریم دنبال شیطون می‏ریم و در سلوک نفسانی هستیم. اینو از من که مدتهاست باشیطون رفیقم قبول کن. اگه شد بیشتر در مورد این رفیقمون صحبت خواهیم کرد.

پیغمبر(ص) به امیرالمومنین(ع) میگه یا علی به تعداد راه‏هایی که تو برای رسیدن به خدا بلدی شیطون راه بلده که تو رو گمراه کنه، اونوقت آدمای معلوم الحالی مثل من ادعای شناختن فریب شیطان رو می‏کنن و دم از رهایی از بند شیطون می‏زنن و دعوت به حق می‏کنن!!!!!!

لب مطلب اینه که :

در مورد خودمون و دیگران فقط وقتی قضاوت کنیم که لحظه آخر زندگی رسیده‏ باشه.

البته منظورم قضاوت مطلقه.

بنابراین سکوت بهتر ........

 

 ای دل ساده بکش درد ، که حقت اینست

از زمانه بشو دلسرد ، که حقت اینست

هرچه گفتم نشو عاشق نشنیدی حالا

همچو پائیز بشو زرد ، که حقت اینست

دیدی آخر دم مردانه بجز لاف نبود

بکش از مردم نامرد ، که حقت اینست

آنچه بر عاشق بیچاره روا دانستی

فلک آخر سرت آورد ، که حقت اینست

(با تشکر از امیرمهدی عزیزم)


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ